برای روایت هرچیزی، همیشه شروع کردن از اول ماجرا میتواند انتخاب خوبی باشد.
ایده اولیهی شهر دنیا در یک قطارکه از شیراز به تهران میآمد شکل گرفت، وقتی که با تیم طراحی داشتیم در یک بارش افکار، در مورد طرحهای جدیدی که باید در لیست ساخت آن ماه قرار میگرفت، حرف میزدیم. در میان ایدههای آن روز یک فکر بیشتر از بقیه چشم همهمان را گرفت. خیلی خلاصه میتوان گفت: معماری هر شهر، لهجه مردمش، صدای موسیقیاش، ضرباهنگ رقص محلیاش، عطر سایهی درختهاش و اصلا هر چیزی در یک شهر، وقتی ازآن خوب فاصله بگیری، انگار یک مجسمه که ذره ذره از دل سنگ بیرون کشیده میشود؛ یک محصول نهایی، یک یادگار، در ذهن آدم میسازد.
وقتی همیشه بر این باور باشی که میشود زندگی را، حداقل تا حدی، رنگآمیزی کرد تا اگر نه بهتر، قشنگتر بشود ، یا فکر کنی میشود هر قطعهاش، هر چقدر کوچک و ظریف را، طراحی کرد تا رنگ و بوی متمایز و منحصر به فردی بگیرد؛ چشم و ذهن و دستت همراه میشوند تا از هر گوشهای خط و ربطی پیدا کنند برای نو کردن منظر و درانداختن طرحی نو، که آن نقشی که رقم میزنی، شکل و شمایل نگاه تو را داشته باشد به دنیا.
ایده طراحی آرایهها از روح شهرهایی که دوستشان داریم در این فکر و خیالها بود که شکل گرفت. انگار بشود از دل همه مولفههای تصویری، شنیداری و بویایی که در یک شهر از جان نوجوی مسافر پذیرایی میکند، یک یادگاری ساخت که از همه حاشیهها پیراسته شده، ساده و صیقل خورده، یک چیز را میگذارد جلوی چشمهای تو: دست نوازشگر روح شهر.
خاطرات و تجربیاتمان را از سفر به شهرهای مختلف زیر و کردیم تا آنها را که برجسته و در ذهن ماندگار شدهبودند، بیرون بکشیم. از شهرهایی شروع کردیم که خاطرات و تجربه سفر به آنجا در ذهنمان پررنگ و دوست داشتنی بود.
You are currently using an older browser that can only display a basic version of this website.
Please upgrade or use an alternate browser to see the full version.